به خاطر دل پسر
وقتي وارد شد حس كردم تازه از زندان آزاد شده.
گفتم: مولا(1)! چي شده ... البته كمي خنده هم قاطي حرفام كردم.
او هم تبسمي زد و مثل هميشه با لحن خاص خودش گفت كه علي اصغركوچولوش گفته كه « من اولوم بزار سرتو با اين ماشين بزنم ...» و او هم به خاطر حس پدرانگي اش گفته كه عاي اصغر چرا من اولوم ؛ بزن بايايي.
علي اصغر هم كه عمو قربونش باشه، چه هنر نمايي كرده بود.
تازه فرداش گفته كه بابا! انگار به من ارايشگري نيومده .... (كلي خنده)
1. مخفف مولايي كه معمولا اينجوري صداش مي زنم. از نيروهاي خدماتي باصفا كه عالم بي مدرك است. ماجراهاي زندگي جالبي داره. يك روز نباشه اداره بي صبحانه مي مونه و ...